کسرا و مرغ هایش
اوضاعي ما داريم با مرغ ها اين روزا : روزاي اول خيلي ارتباط خوبي برقرار نمی كرد با اونا بعد از چند مدتي ساعت ها وقتش و با اونا ميگذرونه . يه روز بغلش ميكنه ميارتش تو خونه كنار شومينه و دوتايي ميخوابن كه گرم شن . يه روز هم ميگيرتش و با هم تي وي ميبينن . روز ديگه هم كه صبح بلند ميشه و صداي خروسه رو كه ميشنوه ميگه خروسه داره صداميزنه كه بياين تخم مرغ ها روبردارين و تخم ها رو كه برداشت زنگ ميزنه به مامان جونش و خبر تخم گذاشتن مرغا رو ميده و كلي ذوق ميكنه ( بيچاره مامانم كله ي صبح از خواب بيدارش ميكنه ) و اينكه امروز صبح بعد ا...